تکرار دوباره ی انتظار قدمهایت
مرا تا مرز خورشید می کشاند
و طراوت نفسهایت
واژه های آسمانی صداقت را برایم تکرار می کنند.
همیشه جای خالی اطلسهای نگاهت را
گوشه قلبم احساس می کنم.
نبودنت، بودن را معنا می کند؛
عشق به آمدنت، رفتن را آسانتر می سازد؛
و امید به آمدنت چشم دل را به روی حقیقت عشق می گشاید.
به سویت آمده ام
با پاهای برهنه
دستانی خسته و چشمانی گریان
آمده ام سهمم را از انتظارت بگیرم؛
و دلم را از نگاهت سیراب سازم
آمده ام نشانه ی لحظه های تنهایی ام را به تو بدهم
و از تو بخواهم که به سراغ سکوت نیمه شبهایم بیائی
بیا و دستانم را بگیر و مرا همراه با غزلهای آبی
به سرزمین آنسوی باغچه قلبت کوچ ده
بیا و صمیمانه قلبم را از شراب عشقت لبریز گردان
و خزان زندگیم را بهار باش
وانتظار را در لغت نامه ها معنا.
بیا که بودنت را تشنه ام
و انتظارت را خسته.
چشم به راهت هستم
تا افقهای دور
ای مهربانترینم
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی ، عجب شاخه گل وار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی ، که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقُ مه آسا کشیدی ، خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی ، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی ، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی ، تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو ، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری ، رخ ماه آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب ، که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم ، تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبرداری یا نه ، هنوز شور عشق به سر داری یا نه
تو دونسته بودی ، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی ، از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی ، تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو ، تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری ، رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوزم تو شبهات اگه ماه داری ، من اون ماه دادم به تو یادگاری
هنوزم تو شبهات اگه ماه داری
من اون ماه دادم به تو یادگاری ، من اون ماه دادم به تو یادگاری
من اون ماه دادم به تو یادگاری ، من اون ماه دادم به تو یادگاری
یه کسی گفته : اگه چیزی را مصرانه میخواهی ... اونو رها کن؛ اونوقت اگه برگشت تا ابد مال تو میمونه . اگر نه اون مال تو نبوده که باهاش شروع کنی...