چی بگم ...

از دست عزیزان چه بگویم
گله ای نیست
گر هم گله ای هست
دگر حوصله ای نیست

چی بگم خدایا ...
مگه تو در جای حق نیستی، پس چرا ...

آزار ...

دختری خوابیده در مهتاب،
چون گل نیلوفری بر آب.
خواب می‌بیند.
خواب می‌بیند که بیمارست دلدارش.
وین سیه رویا، شکیب از چشم بیمارش
باز می‌چیند.

می‌نشیند خسته دل در دامن مهتاب:
چون شکسته بادبان زورقی بر آب.
می‌کند اندیشه با خود:
                                «از چه کوشیدم به ‌آزارش؟»
وز پشیمانی، سرشکی گرم
می‌درخشد در نگاه چشم بیدارش.

روز دیگر،
           باز چون دلداده می‌ماند به راه او،
روی می‌تابد ز دیدارش.
می‌گریزد از نگاه او.

باز می‌کوشد به آزارش!...

                                               هوشنگ ابتهاج «سایه»

تشکرانه ...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

اذن دخــــول حرم تو یا ابالفضله
دست عطا و کَرَم تو با ابالفضله

جای همتون خالی، اگه قابل بدونید نایب الزیاره ی همتون بودم.
هوا خیلی سرد بود اما گرمیه اشکها روی گونه ها سرما رو عاجز می کرد.
وای خدای من، هنوز نمی تونم فراموش کنم اون لحظه ای رو که با پای برهنه روی سنگ فرش آستان اون یار مهربون راه می رفتیم.
صدای ذکرهایی که می گفتیم هنوز توی گوشمه
صدای زمزه ی حاجتمندهایی که پشت پنجره فولاد وایساده بودن و آروم آروم گریه میکردن

نمی دونم چطور بنویسم اون لحظه ای رو که پرچم سبز روی گنبد طلایی اون امام غریب مثل موج دریا به این ور و اون ور می رفت.

صدای دعاها و راز و نیازها کنار ضریح با صفای علی موسی الرضا،
خدا اونجا موج می زنه،
و دستهای اون امام مهربون که روی سر زائرها کشیده میشه.

آقا جون از راه دوری اومدم، حاجت دارم، همه التماس دعا داشتن،
آقا جون اومدم پابوست،‌اومدم تا واسه ی ظهور آخرین صلاله خاندانت دعا کنم.
آقا جون اومدم پیش تو دلم رو دریایی کنی.
هیچ کی نمی دونه که چه کیفی می ده وقتی می خوای وارد حرم بشی، زانو بزنی و پای در ورود علی موسی الرضا را ببوسی.
هیچ کی نمی دونه چه حالی میده مه روبروی حرم وایسی و به پهنای صورت اشک بریزی و یه دل سیر واسه ی دل خودت گریه کنی.
آقا جون اگه می بینی سرم رو بلند نمی کنم واسه اینه که گناههای ریز و درست صورتم رو سیاه کرده.
می ترسم.
می ترسم چشمهام به تو هم دروغ بگه
آقا جون اومدم ازت اجازه بگیرم تا پیرهن سیاه عزای جدت، حسین(ع) رو به تن کنم.

و هزار تا دعای دیگه ...

لازم میدونم از زحمتهای دوست عزیز و دریایی دلم تشکر کنم که این وبلاگ کوچیک و ناقابل رو‌ ، قابل دونست و هر روز با نوشته های جانانش، رنگ و بوی تازه ای رو به این وبلاگ داد. زبونم برای سپاسگذاری از تو قاصر هست، امیدوارم که قاضی الحاجات علی بن موسی الرضا همه ی آرزوهای دلت رو براورده کنه.