ما غافلیم و تو ...


دین خود را به هوس بـر سر دنیا مفروش


بی خـبر، گنــج طلا را به مطلا مفروش

دامن آلـــوده مشو، تا بــه عزیزی برسی

عصمت یوسف خود را به زلیخا مفروش

تــو که داری لـب نای، بـه در خواجـه مرو

آبـروی صدف خــویش، بــه دریا مفروش

ای که بـا درد گــران، منت درمان نکشی

گـــوهر معجز خود را بـه مسیحامفروش

گریه هـاعقد گوهر میشود از دولت شب

قطـــــره اشـک سحر را به ثریا مفروش

نفسی عمر شتابنده به فرمان تو نیست

فرصـــت طاعت امروز، بـه فـردا مفروش

زیــــرکان را به فـــــریبی نتــوان برد ز راه

به خریدار عــمل، این همه تقوا مفروش

تشنه عشق خــدا شو,نه خریدار بهشت

یار را در طــلب سدره و طــوبا مفــروش

به یکــــی وسوسـه از راه مرو، آدم باش

قصر فردوس خدا داده، بــه حوا مفروش

منتظرت خواهم ماند.....

منتظرت خواهم ماند
با دلی چشم به راه
با دلی پر از امید
با زبانی که به آن قفل نجابت زده ام
منتظر خواهم ماند
برسر راه تو باز          
بر سر کوچه ما
زیر آن کاج بلندی که پایش چشمه جوشان محبت جاریست
منتظر خواهم ماند
شاید از کوچه دلتنگی من باز آئی که پر از خاطره گذشته هاست
که پر از عاطفه فرداهاست
منتظر خواهم ماند 
کوچه را مینگرم که پر از رستنهاست و پر از آبیهاست
کوچه ما باز از پای صدایت خالی است !!!!!!!

تنها تو ...


با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود