من تمام هستیم را
در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم٬ کشتم؛
من بهار عشق را دیدم٬ ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم.
من زمقصدها پی مقصودهای پوچ افتادم؛
- [ تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم ] -
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یـــارم رفت
بهار میاد دوباره
بازم تو رو میاره
مثل گل زینتی
تو گلخونه می کاره
همه چیز رو به راه میشه
حتما